سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از معنى لا حول و لا قوة إلاّ باللّه از او پرسیدند ، فرمود : ] با وجود خدا ما را بر چیزى اختیار نماند و چیزى نداریم جز آنچه او ما را مالک آن گرداند . پس چون ما را مالک چیزى کرد که خود بدان سزاوارتر است تکلیفى بر عهده‏مان گذاشته و چون آن را از ما گرفت تکلیف خود را از ما برداشته . [نهج البلاغه]
خاطرات یک حسن ابادی

آخرای وقت بود که بهداری پانزده خرداد را پیدا کردم به یه سرباز دم در قضیه را
گفتم رام داد رفتم تو و با مسوول پذیرش صحبت کردم.

بهم گفت دفترچه ت یه ماه
بیشتر وقت نداره تعهد می دی اگه تایید و پذیرش نشدی غیبت سربازیت با خودت باشه ؟
منم قبول کردم و منو فرستاد پیش مسوول آموزش آموزشکده و تازه فهمیدم که اونجا
یه مرکز آموزش بهیاری و پرستاری برای نیروهای سپاه  هست.

آقای عطایی
نامی بود ازم پرسید اینجا آموزشگاه هست و میتونی تدریس کنی؟منم هرچند
تجربه ای نداشتم ولی با توکل به خدا گفتم بله می تونم بالاخره چهار ترم دانشگاه
و البته دانشگاههای اون زمونا نه حالا خونده بودم وقرار شد مدارک را برا تایید وتحقیق
بدم پذیرش آموزشگاه که بعد ازین که تعهد  غیبت باخودم!را دادم مدارک را هم دادم
و رفتم که برند تحقیق و منم برم سربازی.

خوشبختانه قبل از انقضای مدت دفترچه م
تحقیقات تمام شد و تایید شدم برا خدمت تو آموزشگاه پانزده خرداد.وقتی روز اول رفتم
یه دست لباس گل و گشاد سربازی بهم دادند البته کسی اونجا جز تو صبحگاه مشترک
که روزای دو شنبه بود لباس نظامی نمی پوشید ولی خوب لازمه سربازی حداقل
داشتن لباس بود گرچه من در طول خدمتم نه تفنگ دیدم و نه کلاه نظامی حتی اونروزا
مثل الان قضیه احترام به مافوق هم تو سپاه رسمیت نداشت.

وقتی رفتم به خدمت
دیدم حدود بیست نفر دیگه هم البته بیشتر تو رشته پرستاری و چندتایی دیگه
هم تو رشته های روانشناسی و تربیت بدنی و تکنسین اطاق عمل هم وضعیت
خودم را دارند و اونجا خدمت سربازی را می گذرونند.قرار شد بشم مربی دانشجویان
پرستاری تو بیمارستان امین و یه عصر هم در هفته پرستاری بیماریهای داخلی
را به دانشجویان بهیاری تئوری درس بدم.

خوبیش این بود که کلاس تئوری عصرها
بود و من که سه ساعت در هفته تدریس می کردم دوبرابرش یعنی شش ساعت که
معادل یه روز خدمتم میشد بهم آف یا همون تعطیلی می دادند .از همون روز
اول با توجه به اینکه قصدم کنکور مجدد بود کتابهای دبیرستان را جفت و جور کردم
و با لطف خدا که تو یه محیط موزشی قرار گرفته بودم و چند نفر دیگه فوق دیپلم هم
اونجا بودند که برا کنکور می خوندند و اینم خودش محرک و باعث قوت قلب بود
درس خوندا برا کنکور  را هم شروع کردم...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 90/10/21:: 11:27 صبح     |     () نظر